الگویی برای جویندگان حقیقت
نوشتۀ: حبیبالله مرجانی
قوم تو از رنگ و خون بالاتر است
قیمت یک اسودش صد احمر است
فارغ از أمّ و أب اعمام باش
همچو سلمان، زادۀ اسلام باش
(اقبال)
زندگی پرفراز و نشیب و عبرتآمیز سیدنا سلمانبن الاسلام رضیاﷲعنه با زندگی دیگر اصحاب و یاران رسول خدا صلّیاﷲعلیهوسلّم بهکلی متفاوت است. سلمان، ایرانی است، او یک زرتشتی و از فرزندان موبدان و عابدان آتشکدههاست، او در سرزمینی بسیار دور از مکه و مدینه زندگی میکند، او سختیها و ناملایمات زیادی را تحمل کرده، مراحل سختی را پشت سر میگذارد و سرانجام به دامان پرمهر اسلام و آغوش باصفای ایمان آرام میگیرد.
او کسی است که با ندای پرطنین «من فرزند اسلامم» دست رد بر سینۀ نژادپرستی و ناسیونالیسم میزند و نوای نوعدوستی و افتخار به اسلام سر میدهد و چنین زمزمه میکند:
أبی الإسلامُ لا أبَ لی سِواه
إذا افتخَروا بقیسٍ أو تمیم
ترجمه: آنگاه که دیگران به قبایل قیس و تمیم افتخار میکنند من با افتخار میگویم: پدرم اسلام است و جز او پدری ندارم.
زندگی او خواندنی و جذاب است که درسها و آموزههای ارزشمندی فراروی جستوجوگران حق و حقیقت میگذارد. زندگی این رادمرد بزرگ را باید بارها خواند و به فرزندان ایران آموخت و او را بهعنوان الگویی بزرگ برای آنان معرفی کرد.
بهطور کلی زندگی سیدنا سلمان رضیاﷲعنه را میتوان به ۴ مرحله تقسیم کرد: مرحلۀ اول دوران زندگی در شهر و دیارش با آیین آبا و اجدادیاش یعنی آیین زرتشتی. در این مرحله او بهعنوان فرزندی بااستعداد و محبوب پدر در خانوادهای مذهبی رشد و تربیت مییابد و به دستور پدر سخت مشغول مجاهدت برای رسیدن به درجات والای مذهبی است.
مرحلۀ دوم، شیفته شدن او به آیین مسیحیان و سفر به شام برای برطرف کردن عطش حقیقتجویی و زندگی در میان کشیشها. او در این مرحله در هر موقعیتی که قرار میگیرد از هدفش غافل نمیشود و همواره با تمام وجود در پی مقصود و هدف اصلی خویش است.
مرحلۀ سوم، تشرف به اسلام و زندگی با رسول خدا صلّیاﷲعلیهوسلّم است. در این دوران طلایی و بینظیر، او همچون تشنهای که به سرچشمۀ خنک و زلال و شیرین آب حیات رهنمون شده است، هر لحظه را غنیمت میشمارد و نه تنها دل به هوای آیین گذشته نمیسپارد و نه تنها یادی از دین نیاکان و اجداد نمیکند که خود را فرزند اسلام میداند و جانانه میسراید:
أبی الاسلامُ و لا أب لی سواه
إذا افتخروا بقیس أو تمیمٍ
و بدینگونه تا آخرین لحظات زندگانی رسول اسلام همرکاب و دلدادۀ ایشان است.
مرحلۀ چهارم، شرکت جانانه در جهاد علیه کفار و مشرکین و دیگر دشمنان اسلام. در عهد خلفای راشدین در میادین جهاد حتی در مقابل ایرانیان و هموطنانش شرکت دارد و سعی میکند نعمت بزرگ اسلام و ایمان هرچه سریعتر به همنوعان و همزبانهایش برسد، و آنگاه که مداین فتح میشود و والی این شهر تعیین میگردد، زهد و پارسایی، ایمان و تقوا و تواضع و اخلاص را از دست نمیدهد و مردمان دیار خود را با این صفات زیبا شگفتزده میکند.
با اینکه زندگی سلمان فارسی رضیاﷲعنه نکتههای زیادی در بردارد، اما چند نکته که در این مقال ملموس و قابل مشاهدهاند از این قرارند: ۱٫ رسیدن به حقیقت و دستیافتن به شاهراه نجات و سعادت بدون تحمل سختیها و کنارگذاشتن خواهشات و تمایلات نفسانی و مخالفت با محیط ناموافق امکانپذیر نیست؛ ۲٫ تنها راه نجات و سعادت، همانا دین اسلام است که آخرین دین آسمانی و ناسخ تمام ادیان و شریعتهای قبل از خود است و با ظهور اسلام و بعثت نبی خاتم صلّیاﷲعلیهوسلّم هیچ دین و آیین دیگری پاسخگوی ندای حقیقتجوی درونی و فطری انسان نیست و آرامش حقیقی فقط در آیین نجاتبخش اسلام است؛ ۳٫ وطن و ملیّت اگرچه در اسلام دارای اهمیت هستند، اما هرگز نباید جایگاهی بالاتر از دین و ایمان به آن داده شوند و در صورت نیاز باید وطن و ملیت را فدای دین و آیین کرد؛ ۴٫ حکومت و ریاست مانع زهد و تواضع نیست و حاکم و والی نباید از موقعیت خود برای جمعآوری مال و ثروت سوءاستفاده کند و بلکه باید خادم باشد.
شرح زندگی سلمان فارسی و اتفاقات زیادی که در عمر طولانی خود با آنها مواجه شده است، در منابع تاریخی معتبر زیادی ثبت شده است، اما بیشتر آنچه در پی میآید، از مسند امام احمد رحمهاﷲ یکی از منابع روایی معتبر اهلسنت اقتباس شده است.
سلمان فارسی در دوران کودکی
سلمان رضیاﷲعنه یا همان «روزبه» در اصفهان، در روستای «جَیّ» دیده به جهان گشود. پدرش «بدخشان» از زمینداران و سران روستا و کاملاً دلدادۀ آیین زرتشت و پرستش آتش بود، و بسیار دوست داشت که فرزندش در این آیین به منزلت بالا و منصب بزرگی دست پیدا کند. بههمیندلیل آیین زرتشتی را بهطور کامل در همان کودکی به او آموخت.
پدر، سلمان را بسیار دوست میداشت و هرگز نمیخواست او از کنارش دور شود. سرانجام سلمان آنگونه که پدرش آرزو داشت، در آیین آتشپرستی به مقام مهم نگهداری و مراقبت از آتش نائل شد.
سلمان فارسی در جستوجوی حقیقت
سلمان با اینکه زرتشتی و آتشپرست بود، اما روحیهای جستوجوگر داشت و تشنۀ حقیقت بود. او از محیط اطرافش بهآسانی متأثر نمیشد و همین امر سبب شد که سرانجام فطرتش او را بهسوی راه سعادت و نجات راهنمایی کند. روزی پدرش او را فرستاد تا از باغ و کشتزارش مراقبت کند. در راه از کنار کلیسایی عبور کرد و کنجکاوی او را برآن داشت تا وارد کلیسا شود. چون وارد کلیسا شد و مسیحیان را در حال عبادت دید، شیفتۀ عبادت آنان گردید. با خود گفت: این دین، از دین ما بهتر است، و آن روز تا غروب با نصرانیها به گفتوگو پرداخت و سرانجام از آنان پرسید که چگونه میتواند با دین مسیحیت بیشتر آشنا شود. آنان به او پیشنهاد کردند که به شام سفر کند تا در آنجا با کشیشهای مسیحی ملاقات نماید و دین مسیحیت را بپذیرد. سلمان از آنان خواست تا او را از آمدن اولین کاروان تجاری از شام، و زمان دقیق بازگشت آن به شام، مطلع سازند.
سلمان پس از بازگشت به خانه، پدرش را از آنچه اتفاق افتاده بود، خبر کرد و خطاب به او گفت: پدر! دین آنان از دین ما بهتر است. پدرش خیلی ناراحت شد و گفت: هرگز اینطور نیست، دین زرتشت که دین آبا و اجدادی توست، خیلی بهتر است. سپس پدر از ترس اینکه او به جایی نرود، او را زندانی کرد و دست و پایش را محکم بست. اما تحولی درونی در سلمان ایجاد شده بود و او تصمیم خودش را گرفته بود.
فرار به شام
سرانجام حضرت سلمان بندهایی را که پدر بر دست و پایش بسته بود، پاره کرد و با یکی از کاروانهای تجاری بهسوی شام فرار کرد. سلمان قبل از این، بندهای محکمتری را نیز پاره کرده بود؛ بند ثروت و مال، بند عشق به پدر و مادر و اعضای خانواده که مانع راه حقیقت شده بودند، بند راحتطلبی و عیشونوش دنیا، بند دین و آیین موروثی. آری، او قبل از این، از قیدوبندهای دنیوی رهایی یافته بود و برای رسیدن به هدف، آمادۀ تحمل هر نوع سختی و مشکل شده بود.
وقتی سلمان به شام رسید، از بعضی از اهالی آنجا خواست که او را به برترین فرد دین مسیحیت راهنمایی کنند. آنان یکی از کشیشها را که در کلیسا بود، به او نشان دادند. او با عشق و علاقه بهسوی کلسیا شتافت و از آن کشیش خواست تا دین مسیحیت را به او بیاموزد و اجازه بدهد مدتی با او در کلیسا زندگی کند.
سلمان در میان کشیشهای نصرانی
همواره یکی از بزرگترین اسباب و دلایل تنفر مردم از دین، عملکرد رهبرانی سودجو و دنیاپرست بوده است که چهبسا از دین، نردبانی برای رسیدن به اهداف شخصی و اغراض دنیایی خویش ساختهاند. کشیشی که سلمان با او ملاقات کرد، صدقات را از مردم دریافت میکرد و بهجای اینکه به فقرا بدهد، برای خودش ذخیره میکرد. سلمان با دیدن این وضعیت بهشدت از او متنفر شد، اما چون انسانی فهمیده و هدفمند بود، از خود دین متنفر و فراری نشد و با خود گفت: هرگز دینی که به کار نیک و بخشش به فقرا و مساکین دستور میدهد، با این اعمال موافق نیست. بنابراین تا هنگام وفات آن کشیش در آنجا ماند. هنگامیکه مسیحیان برای دفن وی جمع شدند، سلمان آنان را از حقیقت باخبر کرد. آنان با مشورت، فردی باتقوا و خداترس و عادل را بهعنوان کشیش جدید تعیین کردند. سلمان از آن کشیش دیندار بهرۀ معنوی و علمی زیادی برد تا اینکه لحظۀ وفات آن کشیش هم فرارسید. سلمان از او درخواست نصیحت و راهنمایی کرد. کشیش گفت: نزد کشیشی در موصل برو که فردی بسیار دیندار و متقی است. سلمان نزد آن کشیش رفت و مدتی از او استفاده کرد. هنگام وفات آن کشیش، از وی راهنمایی خواست. او سلمان را به مراجعه به کشیش قابل اعتماد و متدینی در شهر نصیبین سفارش کرد. سلمان راه نصیبین را در پیش گرفت و در آنجا تا وفات آن کشیش پرهیزگار و مؤمن از محضر وی استفاده کرد. آن کشیش قبل از وفاتش او را به شخص معتمد و دینداری در عموریه راهنمایی کرد. سلمان به عموریه رفت و تا پایان زندگی آن کشیش در عموریه نیز به شاگردی و همنشینی با او پرداخت تا اینکه اجل او نیز فرا رسید و سلمان باز از او راهنمایی خواست. این کشیش گفت: «فرزندم! من کسی را سراغ ندارم که واقعاً پایبند به اعتقادات و اعمالی باشد که ما داشتهایم، اما در کتابهایمان آمده است که بهزودی در سرزمین عرب فردی از اولاد اسماعیل به نبوت مبعوث خواهد شد که بر دین ابراهیم علیهالسلام خواهد بود. از ویژگیهای این پیامبر آن است که قومش او را از سرزمینش بیرون میکنند و او به شهری که دو طرفش سنگلاخ است و نخلهای زیاد و علامات مشهور و واضحی دارد، هجرت خواهد کرد. او هدیه را قبول میکند، اما از مال صدقه نمیخورد. در میان دو شانهاش مهر نبوت قرار دارد. اگر توانستی به این سرزمین برو و خودت را به او برسان.»
سلمان پس از وفات آن کشیش از عموریه خارج شد و در جستوجوی پیامبر موعود بهراه افتاد. در راه با کاروانی از تاجران مواجه شد و از آنان خواست که او را در عوض چند رأس گاو و اموالی دیگر که به آنان خواهد داد، به سرزمین عرب ببرند. آنان پذیرفتند، اما وقتی به «وادی قُرَی» در نزدیک مدینه رسیدند، او را به فردی یهودی فروختند و از آن روز به بعد سلمان بردۀ یک تاجر یهودی قرار گرفت.
ورود سلمان به مدینه در حالت بردگی
سلمان از اینکه به بردگی یک تاجر یهودی درآمده بود، ناراحت و اندوهگین شد، اما وقتی به اطرافش نگاه کرد و درختان خرما را دید، خوشحال شد و با خود گفت که این همان سرزمینی است که بهزودی پیامبر موعود بهسوی آن هجرت خواهد کرد. پس از مدتی آن تاجر یهودی سلمان را به یکی از نزدیکانش که در مدینه زندگی میکرد، فروخت و بدینترتیب سلمان وارد مدینۀ منوره شد. تنها مایۀ دلخوشی سلمان که سنگینی بردگی را بر او سبک میکرد، دیدن شهری بود که طبق گفتۀ آن کشیش محل هجرت پیامبر موعود خواهد بود.
هجرت رسولاﷲ به مدینۀ منوره
رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم در مکۀ مکرمه به پیامبری مبعوث شد، اما قریش ایشان را از این شهر بیرون کردند و ایشان به مدینه مهاجرت کرد. سلمان از این قضیه باخبر شد و صبح یکی از روزها درحالیکه در باغ یهودی بر بالای نخل مشغول به کار بود، گفتوگوی دو نفر یهودی را شنید که از مردی سخن میگفتند که به مدینه آمده است و مردم در «قبا» دوروبرش جمع شدهاند و او را پیامبر میپندارند. بهمحض شنیدن این سخن، بدن سلمان به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای نخل بر سر صاحبش بیفتد. بهسرعت پایین آمد و از آن دو نفر دربارۀ آن پیامبر موعود پرسوجو کرد. صاحبش خشمگین شد و سیلی محکمی به او زد و گفت: تو به این مسائل چکار داری! اما سلمان لحظاتی بعد مقداری انگور برداشت و بهسوی رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم شتافت.
اولین دیدار سلمان با رسول خدا
سلمان درحالیکه میرفت، با خودش گفت: اگر او واقعاً رسول خدا است، یکی از علاماتش این است که از مال صدقه نمیخورد، پس نباید از این انگورها بخورد، حال ببینم چکار میکند. سلمان وقتی نزد پیامبر اسلام صلّیاﷲعلیهوسلّم رسید و در مجلس ایشان حضور پیدا کرد، خطاب به ایشان عرض کرد: به من اطلاع رسید که شما انسان شایستهای هستید و در این شهر غریبه هستید، این انگورها را بهعنوان صدقه از مالم جدا کرده، برای شما آوردهام. رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم به یارانش فرمود: از اینها بخورید، اما خودش دست نگهداشت و چیزی نخورد. سلمان با خودش گفت: این یکی از علامتهایی است که آن کشیش پرهیزگار به من گفت. پس از آنکه رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم از قبا وارد مدینه شد، سلمان هدیهای نزد آنحضرت صلّیاﷲعلیهوسلّم برد و گفت: این هدیهای است برای شما، چون دیدم که از مال صدقه نمیخورید. رسولاﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم آن را تحویل گرفت و از آن خورد و به یارانش نیز داد. سلمان با خودش گفت: به خدا سوگند! این دومین علامت است. یک روز که رسول خدا صلّیاﷲعلیهوسلّم برای امامت نماز جنازه جلو رفت، سلمان بین دو کتف ایشان را نگاه کرد و چشمش به مُهر نبوت افتاد و درحالیکه گریه میکرد جلو رفت و شروع به بوسیدن مُهر نبوت کرد. رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم او را در آغوش گرفت و از او پرسوجو کرد. سلمان بهتفصیل از آنچه در زندگیاش اتفاق افتاده بود، برای آنحضرت تعریف کرد.
تلاش برای آزادی
سلمان به آغوش اسلام درآمد، اما همچنان در بردگی یهودیان بهسر میبرد. بنابرین نتوانست در غزوۀ بدر و اُحد شرکت نماید و بههمین علت بسیار افسرده و غمگین بود. سرانجام نزد رسولاﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم آمد و از بردگیاش و از اینکه نمیتواند در غزوات شرکت نماید، با درد و اندوه سخن گفت. رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم فرمود: «برو و برای آزادی خودت در مقابل ۳۰۰ نخل و ۴۰ اوقیه نقره با مالک خود قرارداد ببند.» و به اصحابش فرمود: «أعینوا أخاکم جزاکم اﷲ خیرا؛ به برادرتان کمک کنید. خداوند به شما پاداش نیک دهد.» سرانجام تعداد ۳۰۰ نهال خرما برای سلمان جمعآوری شد. رسول اﷲ به سلمان فرمود: برو و برای کاشتن این نهالها در زمین یهودی زمین را حفر کن و بهزودی خودم برای غرس نهالها خواهم آمد. این کار صورت گرفت و برای پرداخت مال نیز رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم به او مقداری طلا داد تا با آن باقیماندۀ مال را بپردازد. بدینترتیب سلمان رضیاﷲعنه از طوق بردگی نجات پیدا کرد.
ابتکار حفر خندق در غزوۀ احزاب
در این غزوه، یهودیان با قبایل عرب از جمله قریش، قطفان، و غیره عهد و پیمان بستند که علیه رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم و مسلمانان مدینه متحد شوند و همهباهم وارد کارزار شده، کار آنان را یکسره کنند. نتیجۀ این اتحاد این بود که ۱۰هزار جنگجو برای یورش به مدینۀ منوره حرکت کردند.
پس از این اتفاق، رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم یارانش را جمع کرد و آنان را از خیانت بنیقریظه و هجوم لشکرهای مشرکین و یهود بهسوی مدینه آگاه ساخت و در این باره با آنان مشورت نمود. سلمان رضیاﷲعنه که در این غزوه حضور داشت، عرض کرد: در دیار ما در چنین مواقعی با حفر خندق/ کانال در اطراف شهر مانع ورود دشمن میشوند. رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم این نظر را پذیرفت و همراه با صحابه شروع به حفر خندق کردند.
جایگاه ویژۀ سلمان نزد رسول اﷲ
هنگام حفر خندق سلمان نیز در کنار مهاجرین و انصار مشغول حفر خندق بود. انصار گفتند: سلمان از ما انصاریهاست. مهاجرین گفتند: نه، سلمان از ما مهاجرین است. رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم فرمودند: «سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما، اهل بیت ماست.»
حضرت سلمان میگوید: در غزوۀ خندق در حالی همراه رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم شرکت کردم که آزاد بودم و پس از آن در تمامی غزوات شرکت کردم.(احمد ابن حنبل: ۲۳۲۲۵)
حضرت سلمان در صلح حدیبیه، فتح مکه، غزوه تبوک، حجهالوداع و بقیۀ موقعیتهای مهم در رکاب رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم بود و تا آخرین لحظات زندگی مبارک آنحضرت در کنار ایشان حضور داشت.(مسند احمد) لحظۀ فراق و جدایی از رسول خدا صلّیاﷲعلیهوسلّم برای حضرت سلمان بسیار سخت بود و بعد از وفات رسول اکرم ایشان در غم و اندوه فراوانی فرو رفت.
رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم او را بسیار دوست میداشت. حضرت ابوهریره رضیاﷲعنه روایت میکند: روزی نزد رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم نشسته بودیم که سورۀ جمعه نازل شد و یکی از آیات آن، این آیه بود: Tوَآخَرِینَ مِنْهُمْ لـَمَّـا یَلْحَقُوا بِهِمْS(جمعه:۳)؛ «و عدهای دیگر از آنان هستند که هنوز به آنها ملحق نشدهاند.» پرسیدم: آنان چه کسانی هستند ای رسول خدا، و سؤال را تا سه بار پرسیدم. سرانجام رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم دست مبارکش را بر روی سلمان گذاشت، سپس فرمود: «اگر ایمان در ثریا باشد مردی یا مردانی از اینها بدان دست خواهند یافت.»(بخاری و مسلم)
کثیربن عبداﷲ مزنی از پدرش و او از جدش نقل میکند که رسول اﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم هنگام خندق کار حفر را در میان صحابه تقسیم کردند و برای هر ده نفر، ۴۰ ذراع تعیین شد. مهاجرین و انصار برای بار دوم به مجادله پرداختند؛ مهاجرین گفتند: سلمان از ماست، انصار گفتند: سلمان از ماست. رسولاﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم فرمود: «سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما اهل بیت است.»(ابنجوزی: ۱۷۵)
مقام معنوی سلمان آنقدر بلند و والا بود که باری رسول اکرم صلّیاﷲعلیهوسلّم فرمود: «إنّ الجنه لتشتاق إلی ثلاثه: علی و عمّار و سلمان؛ بدون تردید بهشت مشتاق دیدار سه شخص است: علی و عمّار و سلمان»(ترمذی)
پیوند برادری با حضرت ابودرداء
رسول اﷲ در مدینۀ منوره میان مهاجرین و انصار پیوند برادری برقرار نمود. این برادری بر اساس مواسات و غمخواری بود. در این پیوند، ایشان سلمان و ابودرداء رضیاﷲعنهما را با هم برادر قرار داد.(بخاری)
حضرت سلمان پس از وفات رسولاﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم، در عهد صدیق اکبر در مدینه سکونت کرد، اما ابودرداء رضیاﷲعنه در اواخر خلافت صدیق اکبر یا اوایل خلافت فاروق اعظم رضیاﷲعنهما در شام سکنی گزید. ایشان پس از مدتی نامهای به سلمان نوشت و در نامهاش این جمله را یادآور شد: «خداوند مرا با مال و اولاد مورد نوازش قرار داده است.» سلمان رضیاﷲعنه در جواب نوشت: «خوب توجه داشته باش که کمال در این نیست که مال و اولاد زیادی داشته باشی، کمال در این است که علم بسیار داشته باشی و از علمی که داری نفع ببری و سکونت در سرزمین مقدس آنگاه مفید است که اعمال تو شایستۀ آن سرزمین باشد. طوری عمل کن که گویا خداوند تو را میبیند و خود را از مردگان بشمار.(معین الدین ندوی: ۹۳)
سلمان در عهد فاروق اعظم
سلمان رضیاﷲعنه در عهد فاروقی در لشکرکشیهای مسلمانان به ایران شرکت فعال داشت و از آنجاییکه خود ایرانی بود، توانست کمک شایانی به فتوحات اسلامی نماید. البته همواره اصول اسلام را مدّنظر داشت و از خود دلسوزی و شفقت نسبت به ایرانیان نشان میداد.
هنگام محاصرۀ قلعهای در ایران قبل از حمله خطاب به مردم آن چنین گفت: من از شما ایرانیان هستم، اما خداوند مرا با نعمت اسلام مورد لطف قرار داد. شما هرگز از پیشنهاد مسلمانان عرب نمیتوانید سر باز زنید. من به شما میگویم که اگر اسلام را بپذیرید و به این قوم بپیوندید، همه حق و حقوق به شما خواهد رسید و هر قانونی برای آنان باشد، برای شما نیز همان قانون اجرا خواهد شد، و اگر اسلام را نپذیرید و جزیه (مالیات) بپردازید، حقوق اهل ذمه به شما داده خواهد شد. این اعلان تا سه روز ادامه پیدا کرد. پس از روز سوم وقتی هیچ تأثیری بر آنان نگذاشت، دستور حمله صادر شد و آن قلعه فتح گردید.(مسند احمد: ۵/۴۴۱)
سلمان رضیاﷲعنه در فتح جلولاء نیز شرکت داشت و از مال غنیمت به او عطری رسید و او آن را تا وقت وفاتش نگه داشت و دستور داد کفنش را با آن معطر کنند (معین الدین ندوی: ۳/۹۳)
سلمان والی مدائن
فاروق اعظم رضیاﷲعنه در عهد خلافت خود سلمان را خیلی احترام میکرد و بنابر شناختی که نسبت به او داشت، وی را بهعنوان والی مدائن منصوب کرد.
در طول مدتی که والی مدائن بود، از آنجاییکه آن دوران، دوران فتوحات و رونق اقتصادی بود، سالانه مبلغ پنج هزار درهم به او تعلق میگرفت و این درحالی بود که او امیر ولایت مدائن بود و ۳۰ هزار نفر تحت فرمانش بودند، اما او بهمحض اینکه این مبلغ به دستش میرسید، همه را بهطور کامل بین فقرا تقسیم میکرد. برای امرار معاش با یک درهم، برگ حصیر میخرید و حصیر میبافت و به سه درهم میفروخت و یک درهم آن را برای خرید برگ جدید نگه میداشت و یک درهم را برای مخارج خانه میگذاشت و یک درهم دیگر را صدقه میکرد.(کاندهلوی: ۲/۳۴۱)
سلمان و اعتدال در زهد
سلمان رضیاﷲعنه انسانی زاهد، عابد و باتقوا بود و در کنار آن عالمی متبحر و آگاه به تعالیم شرع بود و از مسیر اعتدال خارج نمیشد. روزی به خانۀ دوست و برادرش ابودرداء رفت و همسرش را با لباسهای مندرس یافت. گفت: چرا اینگونهای؟ او گفت: ابودرداء فردی است که از دنیا کاملاً مستغنی و بینیاز است و رغبتی به او ندارد. وقتی غذا حاضر شد، ابودرداء گفت: من نمیخورم، روزهام. سلمان گفت: هرگز نخواهم خورد تا تو اول نخوری. آنگاه ابودرداء شروع به خوردن کرد. در شب، ابودرداء برای نماز برخاست. سلمان به او گفت: بخواب. وقتی نیمههای آخر شب رسید، او را بیدار کرد و گفت: اکنون برخیز، هردو برخاسته، نماز خواندند. آنگاه فرمود: نفس بر تو حقی دارد و پروردگارت بر تو حقی دارد. مهمانت بر تو حقی دارد و همسرت نیز بر تو حقی دارد، پس حق هر یک را ادا کن. وقتی نزد پیامبر صلّیاﷲعلیهوسلّم ماجرا را تعریف کردند، فرمود: سلمان راست گفته است.(بخاری)
پندهای لقمانگونۀ سلمان
حضرت علی مرتضی رضیاﷲعنه فرمود: سلمان لقمان حکیم این امت بود؛ علوم و کتب گذشتگان و زمان کنونی را دریافته بود و دریایی تمام نشدنی بود.
حضرت سلمان رضیاﷲعنه به جریر فرمود: ای جریر! بهخاطر خداوند عزّوجّل تواضع داشته باش؛ زیرا هرکس در دنیا بهخاطر اﷲ تعالی تواضع داشته باشد، خداوند او را روز قیامت مرتبۀ بلند عطا میکند.
ای جریر! آیا میدانی تاریکیهای روز قیامت چیست؟ گفت: نه. فرمود: همان ظلمی است که مردم در دنیا به یکدیگر میکنند. .(ابن جوزی: ۱/۲۸۰)
و نیز فرمود: اگر پنهانی گناهی انجام دادی، پنهانی نیکی انجام بده و اگر بهصورت علنی گناه کردی، به صورت علنی نیکی انجام بده تا هر کدام اثر دیگری را خنثی کند.
فرمود: سه چیز مرا به شگفت و خنده میآورد: آرزومند دنیا درحالیکه مرگ در پی اوست؛ غافلی که همواره تحت مراقبت است؛ فردی که قهقهه میزند درحالیکه نمیداند آیا ربالعالمین بر او خشمگین است یا از او راضی است؟ و سه چیز مرا غمگین و گریان میکند: فراق محمد و یارانش، هول و وحشت صحرای قیامت، و ایستادن جلوی پروردگار عزّوجّل، درحالیکه نمیدانم بهسوی بهشت میروم یا بهسوی آتش جهنم. فرمود: اگر بندهای در اوقات خوشی و نعمت همواره خدا را دعا کند و ناگاه بر سرش مصیبت و سختی بیاید و دست به دعا بلند کند، ملائکه میگویند: صدای آشنایی از انسانی ضعیف و نیازمند کمک میآید و برایش شفاعت و سفارش میکنند. و اگر در هنگام خوشیها از خداوند غافل بوده و در سختی خداوند را صدا کند، ملائکه میگویند: صدایی ناآشنا از انسانی ضعیف است، اما برایش سفارش نمیکنند.(همان:۱/۲۸۱)
آخرین بیماری و وفات
با همه فضایلی که سلمان دارد، اما در لحظۀ وفاتش مضطرب و نگران است و از این بیم دارد که مبادا خلاف گفتۀ سروَرَش عمل کرده باشد. سعدبن ابیوقاص رضیاﷲعنه روایت میکند: هنگام بیماری وفات سلمان، بر بسترش حاضر شدم و او را غمگین و گریان یافتم. گفتم: ای ابا عبداﷲ چرا گریه میکنی؟ تو این ویژگی را داری که وقتی رسولاﷲ از دنیا رفت، از تو راضی بود. فرمود: به خدا سوگند! نه از خوف مرگ گریانم و نه از حرص بر دنیا، بلکه رسولاﷲ صلّیاﷲعلیهوسلّم از من عهدی گرفتند که من نتوانستم به آن عمل کنم؛ فرمودند: «لِیِکُن حَظُّ أَحَدِکُم مِنَ الدُنیا زاد الراکب؛ باید بهرۀ هر یک از شما از دنیا در حد توشۀ یک مسافر باشد.» و این درحالی است که من مال دارم. سعد میفرماید: من به اطراف نگاه کردم، بهجز یک کاسه و یک بشقاب چیز دیگری ندیدم.
ایشان در سال ۳۳ هجری در خلافت سیدنا عثمان رضیاﷲعنه در مدائن دارفانی را وداع گفت و مقبرۀ ایشان در مدائن است. شعبی روایت میکند: سلمان رضیاﷲعنه هنگام وفات به همسرش گفت: آن مُشکی را که در فتح جلولاء بهدست آوردم در آب بگذار و سپس اطراف من بپاش، زیرا هم اکنون کسانی به زیارت من میآیند که نه انساناند و نه جنّ. آنگاه پس از اندکی روحش پرواز کرد. از ایشان سه دختر ماند یکی در اصفهان و دو تای دیگر در مصر زندگی کردند.(همان: ۱/۲۸۴)
دربارۀ عمر ایشان میان مورخین اختلاف است. عدهای۲۵۰ سال، عدهای ۳۵۰ سال و عدهای۷۰ و اندی سال گفتهاند.(محمود المصری: ۲/۸۴)
منابع:
- ابنالجوزی،جمالالدین ابوالفرج؛ صفه الصفوه، بیروت؛ دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۹هـ ۱۹۸۹م.
- کاندهلوی، علامه یوسف؛ حیاه الصحابه؛ ترجمۀ نصیراحمد سیدزاده و صلاحالدین شهنوازی، تهران: انتشارات صدیقی ، ۱۳۸۵٫
- المصری، محمود ابوعمار؛ أصحاب الرسول؛ [بیجا]: دارالتقوی، ۱۴۲۳هـ ۲۰۰۲م.
- ندوی، معینالدین؛ سیر الصحابه؛ ادارۀ اسلامیات، لاهور:[بینا]، [بیتا].
مجله ندای اسلام ـ شمارۀ ۶۹-۷۰